عکاس جلیل حصاری
دیشب دوباره بابا ناراحت بود اگه می دونستم بابا تا این حد نارحت میشه صبح تو مدرسه مدادم را به زهرا نمی دادم.
گریه ام گرفت وقتی دیدم صورت زهرا کبود است فقط برای یک مداد .الان هم دوباره چون بابا رو عصبانی کردم .
بابا یکی دوبار رفت بیرون توی حیاط و آمد .بوی همیشگی را می داد .بوی تند سیگار. تا بهش گفتم بابا مداد ندارم دوباره گم کردم . من همیشه دوستش دارم .حتی پس از لمس دستهای خشکیده ضمخت و قدرتمندش بر روی گونه هایم.
شاید فردا زهرا هم دلش برای من بسوزد وقتی صورتم را می بیند. بهتر است گلنسا عروسکم را ببرم تا زهرا صورتم را نبیند.
کاش می شد من و زهرا با ذغال مشق هایمان را روی دیوار مثل وقتی گلاب و شبنم رومی کشیدیم و هردو می خندیدیم می نوشتیم .
همون ذغال های ته کرسیچه
زهرا ,ذغال ,کرسیچه ,صورتم ,بوی ,روی ,ذغال های ,صورتم را ,های ته ,را می ,ته کرسیچه
درباره این سایت